یکدم بود
قطاری که رسید
– تابستان –
در ایستگاه شرق
و در سرخی شرابی
– کهنه –
چونان بهاران
به زمستان داد
آنچه را مانده است
و ابر را پنهان کرد
در خزان
گویی غروب بود
-آن قطار-
که رفت
از ایستگاه شرق
…و به شب پیوست
یکدم بود
قطاری که رسید
– تابستان –
در ایستگاه شرق
و در سرخی شرابی
– کهنه –
چونان بهاران
به زمستان داد
آنچه را مانده است
و ابر را پنهان کرد
در خزان
گویی غروب بود
-آن قطار-
که رفت
از ایستگاه شرق
…و به شب پیوست