باباطاهر، سیمین بهبهانی، فریدون مشیری، سیاوش کسرایی
بلا بي دل، بلا بي دل، بلا بي
گنه چشمون کره، دل مبتلا بي
اگه چشمون نکردي ديده بوني
چه ذونه دل که خوبون در کجا بي؟
باباطاهر
سیمین بهبهانی هم یک در بیتی به همین سیاق دارد:
بلا عشق و بلا عشق و بلا عشق
فکنده در دلم هول و ولا عشق
نهان کردم ز مردم در جوانی
کنون پیرانه سر شد بر ملا عشق
شاعران معاصر دیگر هم به این شیوه ذوق آزمایی کرده اند:
فریدون مشیری
به دريا شكوه بردم از شب دشت،
وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،
به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛
سري ميزد به سنگ و باز مي گشت
و سیاوش کسرایی
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
این دوبیتی سیاوش کسرایی را استاد شجریان در تصنیف بسیار زیبا و به یاد ماندنی اشک مهتاب در دشتی خوانده است
به پیری چنین گفت روزی جوانی
که چون است با پیریَت زندگانی؟
بگفت اندرین نامه حرفیست مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
پروین اعتصامی
ترکیب خوانِ يغما را، من تا پیش از سعدی در شعر فارسی ندیدم.
منظور از خوان یغما، سفرۀ احسانِ اتابک ابوبکر سعدبن زنگى است، كه تخلص سعدى از نام اوست. خوان گسترده می شد و باقیماندۀ خوردنیها را بندگان بنی سعد، که قبيله اى از تركان بودند، به يغما مى بردند
تو همچنان دل شهرى به غمزهاى ببرى / كه بندگان بنى سَعد خوانِ يغما را (سعدی)
در بوستان، سعدی در نیایش خدا باز هم به خوان یغمای اتابک زنگی اشاره میکند و آن را با گُستره یا ادیم زمین مقایسه میکند:
ادیم زمین، سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست
حافظ هم احتمالا خوان یغما را از سعدی گرفته است:
فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
بعد از سعدی، علاوه بر حافظ، اوحدی مراغه ای هم از این سفره یاد کرده است:
طمع از بوس و کنارش ببریدیم که آن / نیست خوانی که توان غارت و یغمایی کرد
و محتَشَم کاشانی:
به دل هرچه دیدند بردند خوبان / دل عاشقان خوان یغماست گویی
و پروین اعتصامی هم:
زندگانی، جز معمایی نبود / وقت، غیر از خوان یغمایی نبود
* از کتاب دل بیقرار سعدی (مجموعه مقالات) تالیف مهشید مشیری
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی
سعدی در بیت بالا از تسلط و تبحر خود در زبان تازی می گوید. و در بیت زیر پارسی را می ستاید و برتر از تازی می داند:
چو آب میرود این پارسی به قوت طبع
نه مرکبی ست که از وی سبق برد تازی
آیا این واژۀ تازی چیست و از کجا می آید ؟
گروهی تازی را منسوب به تاز یا تاژ فارسی به معنی چادر و خیمه می دانند و می گویند تازی یعنی چادرنشین. در این معنی در تقابل واژۀ دهقان بمعنی ده نشین است
سواران تازنده را نیک بنگر
در این پهن میدان ز تازی و دهقان – ناصر خسرو
بنا بر این نظر، تازی با معنی چادرنشین، بعدها اختصاصا و از باب جزء به کل به همۀ اعراب اطلاق شده است. کما اینکه مردم چین اعراب را «تاش» می نامند که از همان «تاژ یا تاز» و «تازی یا تاژی» فارسی است.
گروهی تازی را منسوب به تاز به معنی «تازنده» می دانند. زیرا اعراب خیلی تاخت و تاز می کردند
موی به مویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز – نظامی
و بعضا معتقدند که تازیانه تسمه ای است که تازیان با آن بردگان را می زدند
و اما گروهی دیگر تازی را همان طایی می دانند. و طایی منسوب به قبیلۀ یمنی تبار طی است که نخستین اعرابی بودند که ایرانیان با ایشان روبه رو شده اند: در پارسی میانه ، تازیک یا تاژیک، تلفظِ ایرانیان از طایی و تحریف شدۀ واژۀ طیزی است؛ یعنی کسی که در قبیلۀ طی زندگی میکند. این واژه توسعا به معنی مردم عرب به کار رفته است
مهشید مشیری
توضیحی در بارۀ واژۀ «عجم» و پیوند ریشه شناختی آن با «جم» جمشید ایرانی
1- عرب ها به اعتبار «جم» و جمشید و پادشاهان بزرگ ایرانی، سرزمین ایران را «مُلک جم» می نامیدند.
بر اساس قاعدۀ زبان عربی « ال » (الف لام) به «جم» اضافه و به «الجم» تبدیل شده است.
«الجم» به صورت «اجم» و «عجم» در می آید و كلمات اعجم (مرد ایرانی) عجماء (بانوی ایرانی)، الاعاجم (ایرانیها) ساخته می شود.
بنا براین عربها این کلمه را در ابتدا فقط برای ایرانیان و مترادف با فارسی به کار میبردند. ولی در قرنهای پس از اسلام کاربرد «عجم» گسترده شد و در دوره های گوناگون با معنیهای مختلف به کار رفت. گاهی به مردم بحرین و عمان اطلاق شد، گاهی به زرتشتیان، گاهی به مردم خراسان و گاهی به آذری ها.
امروز، «عجم» بیشتر به معنی « غیر عرب» یا « غیر عرب زبان » – و خصوصا به ایرانیان – اطلاق می شود.
پس «عجم» واژۀ عربی نیست، واژۀ معرب است.
عجم یعنی غيرعرب، همانطور که انیران یعنی غیر ایرانی.
2- کاربرد تحقیر آمیز یا افتخار آمیز را باید در زمانهای گوناگون و در بافتهای گوناگون زبانی و تاریخی جست و جو و بررسی کرد. مثلا اگر زمانی متاسفانه «عجم» با بار معنایی منفی، مترادفِ فارس و مجوس به کار می رفت، در عوض، این واژه پس از روی کارآمدن دولتهای مستقل ایرانی، برای ایرانیان مایۀ افتخار شد. و فردوسی ها این واژه را به معنی «ایرانی» پذیرفتند و برای زنده ماندنش بسی رنج بردند. کاربرد مکرر این معنی در آثار بزرگان شعر و ادبیات فارسی دلیلش (منوچهری، ناصر خسرو، فردوسی، نظامی، خاقانی، سنایی، عطار، مولوی، سعدی،..). دلیلی است بر این پذیرش.
3- بعضی بر آنند که «عجم» با «جم» نسبتی ندارد و «عجم» را کلمۀ عربی و به معنی «زبان بریده» یا «لال و گنک» می دانند. ولی باید توجه داشت که عربها «عجم» را به معنی لال و زبان بریده به کار نمی برند و برای این مفهوم، واژۀ «بُکم» را دارند.
«صم و بکم» (به ترتیب ناشنوا و لال) که سعدی هم در گلستان به کار برده است:
زبان بریده به کنجی نشسته صم و بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
مهشید مشیری